شیطنت های من توی بیستمین ماه زندگیم (2)
عاشق نون هستم اونم همه نوعش... اکثر مواقع باید یه تیکه نون دستم باشه حسابی سحرخیزم و صبح ها بین ساعت 6 تا 7 بیدار می شم و حاضر و آماده جلوی درم تا با مامانی بریم مهد کودک. بعدشم تا مربیم و می بینم خودم و از توی بغل مامان پرت می کنم توی بغلش حسابی با بابا جمشید بازی می کنم و کیف می ده دوست دارم خودم غذامو بخورم و همه جا رو کثیف کنم. البته حتما هم باید با قاشق چنگال بزرگترا باشه ها تازه نصف بیشتر به خورد پیش بند و صندلی غذا و لباسام می ره تا از بیرون میایم هنوز مامانی لباسام و درنیاورده یه راست می رم سراغ ماشینام و شروع می کنم به بازی خیلی خیلی انار دوست دا...
نویسنده :
خاطره مامان بردیا
19:53